خاطرات خنده دار

میخواستم قیمت یه شلوارو بپرسم دستمو گذاشتم رو شلواره اومدم بگم این شلوار چند قیمته اشتباهی گفتم ببخشید آقا این شلوار چه رنگیه!!!

میخواستم قیمت یه شلوارو بپرسم دستمو گذاشتم رو شلواره اومدم بگم این شلوار چند قیمته اشتباهی گفتم ببخشید آقا این شلوار چه رنگیه!!!
هه هه هه icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
مامان من از کامپیوتر فقط بلده یه سری بازیارو بیاره بازی کنه…
روی کیبورد کامپیوترمون یه علامت ضربدر هست که پنجره هایی که باز هستن رو میبنده!!!
حالا برا مامانم فیلم گذاشتم تموم که شده میگه چجوری ببندمش؟
گفتم اون علامت ضربدر رو بزن.. اونم دستشو گذاشت رو مانیتور روی ضربدری که گوشه پنجره هست..
به سلامتی همه مامانا که جوونیشونو گذاشتن واسه اینکه ماها یه چیزی یاد بگیریم… قربون همشون

.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
جای شما خالی رفتیم مهمونی بعد دیدم دختر عمم رفت دست شویی ۲۳ سالشه منم درو بستم روش جیغ میزد ماماااااااااان من گیر کردم حالا اینگار نه اینگار این داره خودشو میکشه بعد یک رب دلم سوخت واسش درو باز کردم دیدم بمونه تلف میشه بد بخت
icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 ):)):)):)) دختر دایی خبیس اون داره خخخخخخخخ
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
ساعت چنده؟
قدیم یا جدید؟
از امروز تا یک ماه آینده پر کاربرد‌ترین سوال تو ایران icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 )
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه خواهر دهه هشتادی دارم که مادر همه گودزیلاهاس‏!‏‏!‏ از ۳‏,۴ سالگی نماز میخوند؛ یه بار که کل فامیل تو خونه بابابزرگم جمع بودیم این کوچولو داشت نماز میخوند؛ من اومدم کلاس بذارم گفتم‏: خواهر التماس دعا؛ واسه منم دعا کن؛ برگشت صاف تو چشام نگاه کرد و با صدای رسا گفت: من همیشه همه مریضارو دعا میکنم؛ نگران نباش‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏‏!‏ فقط قیافه ی منو تو اون لحظه تجسم کنید دیگه
ازون به بعد به هرکی میگم التماس دعا بهم پوزخند میزنه‏;‏-‏(‏ا
این گودزیلاها کاری کردن که دیگه التماس دعام نمیشه از کسی داشت؛ خدااااااا
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
بچه که بودم یه بارمامانم یه مشت سبزی توی یه پارچه آویزون کرده بودبه دیوارحیاطمون که خشک بشه،عاقاهمون روزبارون گرفت
مامانم به آبجیم گفت بروبیارشون تاخیس نشده اونم گفت نمیرم
منم رگ غیرتم بادکردگفتم خودم میارمشون
چشمتون روزبدنبینه رفتم آویزون شدم به این یارو(سبزیا)دوتاپام روهم گذاشتم به دیوارتابازش کنم،یه لحظه تصورکنیدتابازشدباکمروگردن وسرو همه پخش زمین شدم
هیچی دیگه یه هفته توخونه خوابیده بودم
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
آخرین زنگ فیزیک سال بود بچه ها شور عید داشتن ساکت نمیشدن.اول زنگ پاى تخته توشته بودیم:(استاد ما مشق ننوشتیم!)معلممونم که پایه گفت اشکال نداره خودشم هى میگفت میخندید.بعد از چند دقیقه گفت:خب دیگه بچه ها ساکت درسو شروع کنیم.اما هیشکى هیس نشد.اون بنده خدا هى گفت بچه هام به کارشون ادامه دادن.یهو داد زد:ساکت دیگه…هى هیچى نمیگم.اصلا همه مشقارو بذارید رو میز!
یهو یه سکوت خفن حاکم شد!هیشکى جیک نمیزد.آقاى شمشیرى شروع کرد از میز اول:شما…ننوشتى برو بیرون.شما…بیرون.شما¿
عاغا یعنى همه کپ کردیم.اشک عطیه که داشت در میومد!
شمشیرى داد زد:پاشو برو به مشاورتون بگو بیاد…اگه مدیر هست اونو بیار
رفیق میز اولیه ما پاشد که بره شمشیرى گفت:بشین بابا توهم جدى گرفتیا
به مدت ده ثانیه همه داشتن آنالیز میکردن چى شده!یهو گفتم:استاد خیلى تک بود!
بمبببب…کلاس ترکید!
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
تابلو بانک مرکزی تو حلقم اگه دروغ بگم..!
اقا یکی از اشنایان زنگید به ما گفت بدو خودتو برسون با مدارک ب بانک فلان اسمتو نوشتن تولیست برنده ها…
اقا منم خوشحال تا بانک به صورت چهارنعل رفتم بعد میرم پیش ریس بانک مدارکو تحویل دادم میگه تبریک میگم شما برنده ی ۱۵هزار تومان وجه نقد شدید!!!!
منم همون راهی که امده بودم رو برگشتم البته ب صورت سینه خیز…
من:|
اشنا:/
بانک مرکزی:-D
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یارو ساعت ۳نصفه شب زنگیده: اون:الو من:الو اون:سلام حالتون خوبه من:خوبم مرسی بفرمایید اون:میشه اسمتون رو بدونم من:فلانی اون:اه اخی اشتباه گرفتم ببخشید حالاوضعیت منو تصور کنید
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
داشـتـیم تـو حـیـاط ایـسـتـگـاه والـیـبـال بـازی مـی کـردیـم..
تـوپ دسِ مـن بـود.. هـمـه مـنـتـظـرِ سـرویـس بـودن..
حـسـیـن: کـیـان بـزن دیـگـه.. اَهههه
__ آخـه بـیـا از ایـنـجـا اَرِنـجـِـتـونـو بـبـیـن.. بـعـد بـگـو بـزن..
امـیـر حـسـن! ایـن کـیـان هـر بـار بـخـواد سـرویـس بـزنـه ، هـمـه رو سـرویـس مـی کـنـه..!!
__ عــــه عـــه خـجـالـت بـکـش بـاو.. بـــیح تـربـیـت..
حـامـد: خـب آرنجـاتـونـو نـشـون بـدیـد تـا بـزنـه.. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
__ حـالا هـمـه دسـتـاشـون بـالاس:-p اومـدم بـگـم حـالا هـمـه یـه کـفِ مـرتـب بـه افتـخـارِ خـودتـون بـزنـیـد … کـه…
یـهـو زنـگ خـورد.. داشـتـیـم مـی دویـدیـم هـمـه بـا داد:
حـامـد : انـقـد لـِف دادی تـا زنـگ خـورد..
حـسـیـن: بـذا بـرگـردیـم.. عـمـرا دیـگـه مـن سـرِ تـو کـه تـو تیـمـم بـاشـی بـحـث کـنـم..
امـیـر حـسـن: کــُلات کـه مـالِ خـودمـه.. صــَب کـن..” آخ ایـن یـکـی خـیـلـی درد داره”
حـالا طـبـقِ مـعـمـول تـوپ رو پـرت کـردم.. از شـانسِ مـن دُرُس خـورد وسطِ پـیـشـونـیِ فـرمـانـده .. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 ))))
بـچـه هـا سـریـع صـحـنـه رو شـلـوغ کـردن.. مــنم پـَریـدم تـو چـکـمـه هـام.. شـلـوارو کـشـیـدم بـالا.. لـبـاس و کـلامـو بـرداشـتـم و پــَریـدم تـو مـاشـیـن.. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
فرمـانـده: دسـتـش رو سـرشـه icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 بـیـخـودی شـلـوغـش نـکـنـیـد .. مـن مـی دونـم اون کـیـه کـه زنـگ مـی خـوره.. هـر چـی دسـتـشِ پـرت مـی کـنـه و مـی دوعــه.. icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 خـودم اِصـلاش مـی کـنـم.. icon sad خاطرات خنده دار فروردین 92
بـی خـیـال.. دوسـم داره icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
من لحظه ی سال تحویل تو حموم بودم بعد که اومدم بیرون مامانم گف وای بد بخت شدیم تا اخر سال باید بایه سگ آبی سرو کله بزنیم من کفم بریده بود وبابام گف دلت میاد گناه داره ولش کن
من گفتم کی من
بابام نه بابا سگ آبی حیف سگ آبی نیس طفلی خجالت میکشه دیگه نگی اینارو
نه خیرم من سر راهی نیستم چون اونایی که بچه هاشون سر راهیه یه کار میکنن بچه هاشون خم به ابرو نیاد که اگه فهمید ولشون نکنه
بعدشم ریشه سه حرفی اطفا میشه طفی حالا فهمیدین عشق ادبیاتم یا بگم
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
مامانبزرگم خیلی اهل حاله.برگشتم بهش میگم عزیز مثل پارسال عیدی۲۰۰۰تومنی ندیا .میگه ۲۰۰۰تومنی چیه امسال میخوام بهتون ۱۰۰۰بدم.تازه به پسر عمه ام که همسن منه برگشته گفته تو باید امسال به من عیدی بدی.
ولی با تمام اینا امسال عیدی ۱۰۰۰۰تومنی داد.به سلامتی همه ی مادربزرگ هاو پدربززرگ ها که ایشاا… سایه شون از سر ما کم نشه.
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
وقتی بچه بودم عیدی که میگرفتم مثلن ۱۰۰۰تومنی میدادم به بقیه خوردش میکردم بازم مثلن ۱۰ تا ۱۰۰ تومنی که پولم زیاد شه…
یادش بخیر الان که کلن عیدی تعطیله…هعععی روزگار…
بچه پولدار بودیم تو بچگیامون نمیدونستیم///
فقط بچه پولداراش لایک کنن لدفن….
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
پذیرایی کردن من از مهمونا در عید :نخود و کشمش رو میزارم بغل دست مهمونا
لب لبو رو میذارم تو فاصله ی ۴۰ سانتی مهمونا
پسته و بادام و فندوق رو میذارم تو فاصله ی ۱ متری ، اگه طرف بچه داشته باشه اصلن آجیل رو نمیارم
اصلنم خودم نمیشنم ، بعد پذیرایی از خونه در میرم ، حال و حوصله ی جواب دادن به سوالاتشون رو ندارم ، البته این داستان شامل آن دسته از بستگانی میشه که دختر هم سن و سال من ندارند ، ببببببله
چندتاتون مثل منید؟
لایک = ای آدم ……..
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
دیدی وقتی با خودکار مینویسی، یهویی خودکارت نمینویسه…بعد میری بالای صفحه تستش میکنی، میبینی مینویسه !بعدش دوباره میای ادامه بدی به نوشتن ، ولی باز نمی نویسه !!واقعاً چرا ؟!
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه رفیق دارم که یه خواهر زاده دهه هشتادی داره
این گودزیلاشون یه لاکپشت داشته مثلا میخواسته آزادش بکنه گرفته از بالکن پرت کرده پایین که مثلا پرواز کنه بره(فک کنم طبقه ۴ باشه) تازه بعدشم میخواسته خودش بپره که جلوشو گرفتن!
الان نمیدونم تونسته زنده بمونه یا نه
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
چرا با احساسات آدم بازی می کنن؟
چراااااا؟!
رفتیم خونه عمو بزرگم،آجیل آوردن با قندشکن!به همون برکت قسم…تمااام فندق ها دربسته بود)))-:
نه جان من شما باشی روت میشه وسط مجلس با قندشکن بیفتی به جون آجیل؟
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یـــه عــروســـی رفــتــیــم بــاورتـــون نــمــیــشــه مــاشــیــن عــروس یــه کــامــیــونــه ســفــیــدِ
FH12 بـــود…….الــبــتــه فـــقــط اســبــِ جــلــوش ( بـدون بــار)….. خـــیــلــی حـــال کــردم….
واقـــعــا بــعـــضــیــا خــلاقــیــتــشــون حــیــفــــ شـــده …..
دیــدیــدن شــمــا آیـــا؟؟؟
مسیحا ^_^
لــایــک = خــلاقــیــتــش تــو حـَـلـــقـــت
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه روز داشتم یه لیست از اسامی رو میخوندم؛ فامیلی یه بنده خدایی “خرمدل” (Khoram del) بود؛ من خوندمش (Khar model)‏‏!‏‏!‏‏!‏
من (¤_¤) ???!!!!‏
جناب آقای خرمدل icon sad خاطرات خنده دار فروردین 92 ((((‏
لیست اسامی icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
بچه بودم ( سوم ابتدایی). یه گربه مدام میومد توی اشپزخونه و ظرفا رو به هم می ریخت . خلاصه تصمیم گرفتم ادبش کنم . خلاصه ما بیدار موندیم تا ساعت ۲ نصفه شب گربه رو تو آشپزخونه یه گوشه گیر انداختم اومدم بگیرمش خدا نصیبتون نکنه گربه یهو تبدیل به پلنگ شدحمله کرد به من . شروع کردیم به جیغ و داد کردن اهل خونه همه بیدار شدن خلاصه یه کتکی هم از اونا خوردم
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
آقا چند روز پیش رفته بودیم خونه فامیلمون اونا یه گودزیلای ۸ ساله داشتند خیلى اذیت میکرد منم اومدم مثل داوود تو فیلم دزد و پلیس بگم:”جوووورى چکت میزنم که بچسبى به تاریخ و جغرافیا)یهو دیدم اون جووورى چکم زد که هوش از سرم پرید و من چسبیدم به تاریخ و جغرافیا
تازه به این نتیجه هم رسیدم علاوه بر اینکه اینا گودزیلان،گوریل و… هم هستند
راستى قیمت بلیط رفتن به افق چقدره؟؟؟
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
خونه مادر بزرگم نشسته بودیم از قضامادر مادربزرگم تو اتاق خوابیده بود این
گودزیلای مام یه دفعه درو بازکرد و محکم کوبید این مادرمادربزرگه مام به طرز وحشتناکی از خواب پرید طفلی چنان ترسید که پا شد نماز ایات خوند icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 ))))
به افتخار همه ی مادربزرگا…….
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یادتونه که تلویزیونمون چطوری ۲ روز پیش دارِ فانی را وداع گفت…
خلاصه با هر دردسری بود اونو یه جوری درستش کردیم…
و امّا……………..
این بار کامپوترم یه چیزیش شد…در حال کار کردن باهاش بودم(به قول معروف داشتم باهاش درس می خوندم)که ناگهان نمی دونم کامپیوترم جو گیر شد که یه دفعه صفحش اول دچار پرش شد بعدش چپ و راست می رفت یه کم بعد دیدم داره از کنارِ صفحه سیاه میشه و بالاخره سیاه شد و اونم انگار به دیارِ باقی شتافت حالا من موندمو موبایلم که در خدمتتون هستیم…
این روزا انگار به ما نیومده که عیدو با اونا بگذرونیم…خب چی بگم…
اینم از کامپیوترم…
عید را بدون کامپیوتر خواهم گذراند…«این نیز بگذرد»
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یه دفعه هم با دوست بابام رفتیم مسافرت یه دختر ۱۰ ساله داشتن.
بعد من و غزاله و بقیه تصمیم گرفتیم پیتزا بخوریم..
یهو بابای این دختره درومد گفت تو پیتزا نخور پوستت خراب میشه icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
آب انار بخور icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
من رفتم افق…..
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
یکی از تفریات سالمم وقتی بچه بودم این بود که از تلفن خونمون به شماره خودمون زنگ بزنم. بعد صدای یه بوق عجیبی میومد ب بوو بووووووق. بعد تا گوشی رو میذاشتم سرجاش صدای زنگ تلفن بلند میشد. خیلی خرکیف میشدم icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 )
ولی الان دیگه زنگ بزنید صدای بوق اشغال میاد کصافطا تفریحاتمونو ازمون گرفتن…
تازه یه مدتم با خط خودم برای خودم اس ام اس میفرستادم icon smile خاطرات خنده دار فروردین 92 )
مازوخیسم داشتم عایا؟
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
سلام .آقا ما رفته بودیم مهمونی سر سفره فلفل تند گداشته بودن . منم که عاشق خوراکی تند هستم شروع کردم به خوردن . پدر خانمم بنده خدا فکر کرد که فلفلا شیرینن .یدفعه یکی رو کامل گذاشت تو دهنش بقیشو دیگه خودتون حدس بزنید . یه گلوله آتیش شده بود تا آخر شب دهنش میسوخت
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
دوشب پیش من ودوستم که همسایمون هم هست رفته بودیم پیاده روی موقع برگشت سرخیابون که رسیدیم جلوی یکی ازخونه ها یه پرایده دره سمت راننده بازبوددوستم گفت نگاه در بازه وهیچ کس نیست یهویی دیدیم یکی داره وول میخوره فکرکردیم یه بچه توشه نزدیک که شدیم دوستم یهوسرروخم کردوگفت لوکوچو(که همان کوچولو)چشمت روزبدنبینه یه مردبودکه کف ماشین داشت صندلی رودرست میکرد زل زدبهمون کپ کردیم بدون معذرت خواهی راهمونوگرفتیمورفتیم جاتون خالی بعدشم خیلی خندیدیم…..
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
رفته بودم مغازه. یه مرده اومد کارت شارژ خرید و رفت.
بعد یه مدت برگشت گفت ببخشید چرا هر چی این کارتو خم می کنم رمزش معلوم نمیشه؟
من icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
صاحب مغازه icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
scratch icon neutral خاطرات خنده دار فروردین 92
.:: خاطرات خنده دار فروردین ۹۲ ::.
هیچی دیگه سال تحویل شد….بابام پرید بغلم بوسم کرد و تبریک گفتیما اینااا..
دو دقیقه بعد رفتم گفتم باباجون عیدیه مارم بده دیگه..
بابام:یادم نبود با هرکس باید اندازه جنبش رفتار کرد:|
اینم منم:|

با یکی از دوستام رفته بودیم خونه ی یکی دیگه از دوستام. اتاقش حسابی به هم ریخته و پر اشغال بود. ما رفتیم نشستیم PES بزنیم. دوستمم شروع کرد به جاروبرقی کشیدن اتاق. ما همینطور که بازی میکردیم تک و توک تخمه هم میخوردیم. یهو من یه شوت از راه دور زدم که خورد به تیر دروازه، دوست بیچاره ی منم که داشت تو همون لحظه تخمه میخورد، هول شد پوست تخمه پرید تو حلقش. آقا این بدبخت شروع کرد به دست و پا زدن. دوستم جاروبرقی رو انداخت پایین و رفت آب بیاره. منم همراش رفتم که یه تیکه نونی چیزی بیارم که بخوره شاید پوست تخمه رو ببره پایین. خلاصه وقتی برگشتیم تو اتاق خشک شدیم!
دوستم جارو برقی رو گرفته بود و لولشو گذاشته بود تو حلقش!!!!! گفتیم چیکار میکنی؟! گفت میخوام پوست تخمه رو درش بیارم!!! ما هم بیخیال خفگی طرف شدیم و پخش زمین شدیم!
خدایا… این دوستان مبتکر و خلاق رو از ما نگیر!

عاقا ما امســـــال بهـــــــار دو نفری رفته بودیم زیــــــارت!!!
من ومخاطب خاص تر از جانم(!) از طریق ازدواج دانشجویی رفته بودیم(جاتون خالی!)
دمشون گرم خیلی سفر پرباری بود. برنامه هاشونم خعــــــــلی خوب بود.
ی شب تو لابی هتل ی مسابقه برگزار کردن به اسم “تفاهم”
به این صورت ک آقایون ی گروه وخانوما ی گروه دیگه. ب هر گروه هم ی آلبوم دادن، باید اولین چیزیو ک با دیدن عکسها ب ذهنت میرسید مینوشتی البت زمانشم مشخص بود. بعـــــد مالای تو رو با مخاطب خاصت مقایسه میکردن اگه مث هم بود نظراتون برنده میشدین.
خلاصه من ک چن تاشو وخ نکردم بنویسم عکساشم انقدر چرت بود ک منم چرت وپرت نوشتم !!! بعدشم ک با مخاطب خاصم مقایسه میکردیم،دیدم نخیـــــــــــر! هر کدوممون ی چی نوشتیم!!!
با سری افتاده وگردنی کج رفتیم اتاقمون! صبح ک اومده بودیم پایین واسه صبحونه دیدم در کمال ناباوری اسم “ما” ب عنوان برنده اونجا نوشته شده!!! یعنی اشک تو چشام حلقه زد، انگار ی چی فراتر از تیتاب بهم دادن! ینی اگه جایزه نوبل دریافت میکردم اونقد ذوق مرگ نمیشدم!!!
مــــــــــــــــرســــــــــــــــــی تـــــــــــــــــفـــــــــــاهــــــــــــــــم!!!

همین الان سرکار نشسته بودم داشتم باگوشی تواینترنت میچرخیدم یکی اومد شیرینی بم تعاروف کرد منم حواسم نبود اومدم بگم اگه مناسبتی داره مبارک باشه گفتم اگه منابتی داره منابته،یارو فک کرد خلوچلم گذاشت رفت،خودمم هنوز هنگم این منابت چیه اومد تو دهنم.
شمام اگه منابت داشت لایک کن.

اغا(اقا،عاقا،اصلا هرچی) دیروز سر کلاس زبانم بودم(اره منم کلاس زبان میرم چیه مشکلیه. چرا بد نگاه میکنی) داشتم با ایفون رفیقم بازی میکردم.(دیگه داری خیلی بد نگاه میکنی ها) بعد از مدتی که بازی نکردم صفحه اش قفل شد.منم برای اینکه تابلو نباشه همینجور که داشتم معلم رو نگاه میکردم دکمه ی وسطش رونگه داشم یک دفعه یک خانومه گفت چی چی is not available منو میگی سرخ شدم قرمز شدم سبز شدم اصلا دیگه مداد رنگی شدم ولی دم معلمه گرم هیچی نگفت الانم دارم به افق نگاه میکنم و محو شدن بقیه رو میبینم

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه به طرز خفن ناکی سرما خورده بودم و به دلیل عدم رعایت موازین بهداشتی موجبات بیماری سایراعضای خونواده رو هم فراهک کردم
حالا بابام هربارعطسه میکنه یه پس گردنی هم نثار من میکنه ولی برخورد سایراعضای خونواده بهتره فقط فحش میدن

بنده خدا مامانم پاش پیچ خورده بود یه بار طبق معمول شیطنت کرده بودم گذاشت دنبال منو بگیره و بزنه
آغا مهدی بدو و مامان بدو چون پاش درد میکرد وایسادم(تودلم گفتم تریپ مرام بیامو وایسم مامانم هم تریپ برمیداره و منونمیزنه)
چشمتون روزبدنبینه وایسادان همانا و…
منOo
مامان♥
پترسOO oo
کارلوس کیروش(از زاویه نیم رخ) J°
FAIR PLAY ☻

یک روز پاییزی در شرکت بودم اصلا حواسم نبود داشتم تو راهرو شرکت قدم میزدم دیدم مدیر فروشمان از در اومد بیرون منم با خنده گفتم خسته نباشید دیدم سرخ شد حالا نگو از در دستشویی اومده بود بیرون

با برادر زادم(پسر) داشتیم تو خیابون راه می رفتیم یه مرده که از این هنسفری بلوتوثیا تو گوشش بود داشت با موبایلش حرف میزد گفت سلام؛ برادرزاده من گفت سلام ؛اون گفت چه طوری ؛ برادرزاده من گفت مرسی خوبم ؛من کشیدمش کنار، یارو خندش گرفته بود. جالب اینکه در حال کشیدن داشت باهاش دست هم می داد. گفتم با تو نیست که گفت اٍ راست میگی دیدم آشنا نبودا.

بابام اینا که از مکه میخواستن برگردن تو فرودگاه عربستان برای بازرسی گفتن آقایون کمربنداشونو در آرن. بابای منم کمربندشو در میاره و بادستش شلوارشو نگه میداره.
یه هو عینکش میافته اینم هول میشه میره عینکو برداره شلوارش میافته پایین .اصن بایه وضی دولا میشه شلوارشو برمیداره!!

بچه های بی کلک میگن دها هشتادیا گودزیلا هستن ماباور نمی کردیم تادیشب تو یه برنامه تلوزیونی یه گودزیلا آوردن وسط مجربه ازش پرسید دوس داری چه کاره بشی؟ گفت میخوام دکتر بشم مجریه گفت دکتر چی؟ گفت دکتر حیوانات مجری گفت چه جور حیوونی گودزیلا نه گذاشت نه برداشت گفت حیوونایی که شبیه توئن
من درحال گاز زدن کنترل!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابام درحال کنترل من///////////////////////////
مجری}}}}}}}}}}:
صداوسیما((((((((((((:
بابامامان گودزیلا درحال قربون صدقه رفتن گودزیلا@@@@@@@@@@@@@@

آقا حماقت که سنو سال نمیشناسه. هفته پیش با دوستام رفتیم یه دریاچه کوچیک که روش یخ بسته بود. من رفتم روی یخا بچه ها ازم عکس میگرفتن. بعدش اومدم خشکی دوستام که شیر شده بودن رفتن روی یخا از اولیشون که رفت وسط دریاچه عکس گرفتم. دومیشونم صاف رفت پیش اونیکی! حالا ضخامت یخش حدود ۳ سانت بود! عکسو که گرفتم صدا اومد طرق تروق…داد زدم بیاید بیرووون! یخه ترک ورداشت ولی اگه میشکست حتمن اون دوتا عکسشون اعلامیه میشد خدا رحم کرد. ولی بعدش کلی خندیدیم. شمام مراقب باشید آقایون خانوما از ما گفتن.

من بچگیام خیلی نیکوکار بودم. مثلاً یه بار یه میخ پیدا کردم با خودم گفتم اگه اونو به دیوار بزنم میشه چوب لباسی. داشتم میخو داخل پریز برق میکردم که یهو داداشم دستمو گرفت. گفت برقه!! تورو میکشه!! و اینگونه بود که من تونستم برقو کشف کنم! خدا رحم کرد انصافن!

عاقا یه روز بارون اومده بود منم کوچیک بودم از مدرسه داشتم برمیگشتم تا زنگ خونمونو زدم دستم شرو کرد به لرزیدن. اولش ترسیدم ولی بعدش خوشم اومد دوسه بار دیگه زنگ خیس بارونو فشار دادم تا یکی درو باز کرد و رفتم خونه بعدش فهمیدم برق بوده منم داشتم با مرگ بازی میکردم! آنتی الکتریسیته بودیم یه زمان یادش بخیر…

یروز با همکارام رفته بودیم رستوران. از قضا مدیر شرکتمونم با پسر کوچیکش اومد اونجا. مدیره خیلی خسیس بود ولی میخواست جلوی ما کلاس بزاره به پسرش گفت: هر چی دوس داری از خوباش و گروناش انتخاب کن. پسرش گفت: من ساندویج میخورم.! مدیره هرچی اسم غذای درستو حسابی میگفت که پسرش فقط از اونا انتخاب کنه باز بچش میگفت : من فقط فقط ساندویج میخورم! ! دسش درد نکنه تا یه مدت سوژه خندمونو جور کرد.

من بچه سنندجم با داییم اینا رفته بودیم اصفهان خونه یکی از دوستاش
حرف سوقاتی اصفهان پیش اومد که دوست داییم بهش گفت راستی آقا محمد سوقاتی سنندج چیه؟
داییم خیلی با کلاس گفت:نون برنجی کرمانشاه
خداوکیلی فک و فامیله من دارم؟

سلام من امروز عضو شدم … چیز دیگه ایم نمیگم :)
جونم براتون بگه حدودا دوسال پیشا بود که منو رفیقم برای شرکت تو یه جلسه مهم که اصن به قد و قواره ما نمیخورد دعوت شدیم.درعین ناباوری و ذوق مرگ شدگی در ساختمان محل جلسه حضور به هم رساندیم و سوار آسانسور شدیم.بعد از لحظاتی دینگ دینگ آسانسور در طبقه موردنظر ایستاد ولی درش وا نشد…من و دوستم یه نگاه عاقل اندر سفیه به هم انداختیم و بعد یه جیغ کوتاه … وااااای گیر کرد :( ((
در چشم به هم زدنی با چک و لگد و دندون به جون دره افتادیم و مادر دره رو به عزاش نشوندیم…شاید باورتون نشه حتی قلابم گرفتیم ولی اثربخش نبود. در همین اثنا(شایدم اصنا) در حالیکه نفس نفس میزدیم و خودمونو برای فوت کردن آماده میکردیم صدای یه دخترخانوم محترم از پشت سر : آقایون ازین طرف بفرمایین:))))
من و رفیقم عین جن زده ها با یه چرخش ۱۸۰ درجه : جــــــــــاااانم؟؟؟:|
بـــــــعله آسانسور نامرد دوتا در داشت:((((
با حداکثر سرعت از محل متواری شدیم و در حال حمد و سپاس به درگاه پروردگار که کسی مارو تو اون وضعیت ندید خودمونو به اتاق جلسه رسوندیم و وارد شدیم .یه آقایی مارو معرفی کرد :مهندس فلانی :) و مهندس بهمانی :) خیلی شیک و مجلسی و مملو از احساس غرور به طرف صندلی هامون قدم برمیداشتیم که ناگهان اشک شوق از چشمامون سرازیر شد.دختر خانوم مورد نظر که تقریبا بالای مجلسم نشسته بود در حالیکه نیشش باز بود دم گوش بغل دستیش که به گمانم رییس جلسه بود یه چیزی پچ پچ میکرد…:(((((((

خواستم از دستشویی بیام بیرون با خودم گفتم منم برای اولین بار دمپایی هارو خیس کنم ببینم چه حسی به آدم دست میده
همین که خواستم بیام بیرون بابام پشت دربود که با داد و هوار همه رو خبر کرده که بیایید که مچشو گرفتم عرفان بود که دمپاییا رو خیس میکرد
خداوکیلی فک و فامیله من دارم؟………..

چن روز پیش با دوستم رفتیم نسخه مامانمو بگیریم یارو داروهارو داده میگه میشه ۴۵۰۰دوستم بهم گفت ی بسته ام از اون آدامس ریلکسا بگیر بعدش اشاره کردم بهشون به یارو میگم ی بستم از اینه بده لطفا اونم گفت ۴۰۰۰داره۶۰۰۰داره دوستم گفت آقا چخبره مگه فرقشون چیه؟کیفیتش بهتره یا تعدادش بیشتره؟یارو شرو کرد پیش مردم داد و بیداد کردن ک آقا من چ میدونم برو توش نوشته ……مام دیدیم کوتاه نمیاد گفتیم ۴تومنیشو بده سگ توش دیدیم پیچیده تو ی پلاستیک مشکی داد بهمون جفتمون گیج شده بودیم ک داره چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اومدیم بیرون دوستم میگه از اون آدامس ۴ تومنیه بده بجوییم منم مث آدمهی با شخصیت واکردیم دیدیم ای بابا ک ا ن د م ه دیگه هیچی دیگه تا خونه ب دکتر و برند ریلکس و مغز تیلیت خودمو … فش دادیم

با گوشی دوستم به مخاطب خاصش اس دادم که: دو روز گوشیم دست داداشمه یه موقع اس نفرستی
اونم جواب داد ok
منم شمارشو حذف کردم و شماره خودمو به اسم اون ذخیره کردم
اما جالب اینه دوستم که ادعاش میشه به مخاطب خاصش رو نمیده از دیروز دوتا شارژ۵ تومنی برام فرستاده
اما شارژ به کنار این دو روز اونقدر به دوستم گفتم عزیزدلم و دوستم فدای من شده که حالم از جفتمون بهم میخوره

یه استاد فیزیک داشتیم خیلی عصبانی میشد وقتی سر درس و نکته های مهم سر و صدا توی کلاس بود ( بد جور ) من بخت برگشتیه .بی شانس .یه وری خیر سرم یه ساعتی داشتم که جزء اولین ساعت های ساخت دست بشر بود دکمه هاش کار نمیکرد خود به خود زنگ میزد ( درد سرتون ندم دوستان شما هم شاید کار داری الان تموم میشه )
خولاسه
زنگ خورد و خاموش هم نمیشد استاد عصبانی به من گفت خفش کن من خفش نکردم خودش خفه شد نیم ساعت بعد سر یه مسئله مهم همه درگیر که ساعت گرینویچ به صدا در امد من ساعت رو تو مشتم گرفتم و مشتم رو کردم بین دو تا پام ولی لامصب صداش قطع نمیشد استاد عزم من کرد دو متری من که رسید من دست خودم نبود پنجره باز بود ساعت رو انداختم بیرون . استاد با تعجب نیگام میکرد باورتون نمیشه صدای زنگ ساعت از تو حیاط بازم می امد کلاس ترکید . مرده بودن از خنده دمش گرم اون ترم منا من ۱۴ شدم

توی کلاس شیمی عمومی بودم اول ترم . منم که درس نخون .
چند تا بچه جغله صندلی های جلو نشسته بودن خیلی سوال های ریز میپرسیدن .
منم پیش خودم گفتم عجب کلاس سطح بالایی درست و حسابی این ترم ضایعات میشم و خجل توی همین فکرا بودم و میگفتم که یکم می خونم خیلی ضایع س آبروم میره که
یهکی از همون پسرا که خیلی سوال میپرسید دستشو بالا آورد و پرسید .
استاد اون حرف L که زیر H2O نوشتین یعنیی چیی .
اول خاطرم یادتونه گفتم عجب کلاس سطح بالایی . ای دوست نیم ز گفته خرسند .

دیروز نشسته بودم داشتم لینچانو میدیدم یه دفه یه گودزیلا اومد نشست با ما فیلم ببینه منم واسش زدم شبکه پویا دراومد گفت میذاری ببینم آخرش لینچان با کی ازدواج میکنه یا نه؟؟؟؟؟
.
.
بعد چند دقیقه دراومد گفت اههههههه هر فیلمی هم دفه اولش قشنگه….
یعنی من فقط مث منگلا داشتم به این نگاه میکردم..

کیا یادشونه:وقتی زنگ مدرسه(آخر)میخورد و موقع رفتن به خونه بود جوری میدویدیم که زندانی حبس ابد(عبد)رو از زندان آزاد کردی.هییییی یادش بخیر

چند سال پیش وقتی داشتم طرحم رو تو بیمارستان شریعتی میگذروندم یه روز یه خانومی زنگ زد و گفت با فلان دکتر کار  دارم… هر چی گفتم ایشون سر ویزیت هستن و نمیتونن بیان اصرار کرد و منم که حسابی عصبانی شده بودم ( چون اون آقای دکتر  اصلا دوست نداشت سر ویزیت صداش کنیم چون یه عالمه دانشجو معطل میشدن)  اومدم تو راهرویی که یه عالمه دانشجو ایستاده بودن به یه عکس رادیولوژی نگاه میکردن و در موردش بحث میکردن جلوی همه دستام رو گذاشتم کنار دهنم و به جای این که اسم اون دکتر رو داد بزنم که از تو اتاق آخری بشنوه داد زدم و گفتم : الو! و.… و همه زدن زیر خنده… 

عید چند سال پیش هم دختر عمه ام توی کوچه همسایه شون رو که خیلی هم بی ریخت بوده میبینه و میاد بگه عید شما میمون و مبارک میگه :سلام عیدت مبارک میمون!!! ….

آخی خندیدم حالم یه ذره بهتر شد… شما هم اگه خاطره خنده دار دارید بنویسید بلکه حالم بهتر تر تر بشه! 

به مامانم گفتم: مامان منو صبح ساعت ۵ بیدارکن میخام برم جایی…
صبح ساعت ۹ بیدار شدم دیدم ی نامه کنارمه نوشته:
عزیزم خیلی ناز خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم ببخشید…
خدایا مادرای ما چقد فرشتن…بزن لایکو به افتخاره همه ی این فرشته ها

عاغا یه بار ما ابتدایی بودیم،یه مجله رشد داشتیم،دهه هفتادیا یادشونه!یه صفحه ش درموردفواید پوست سیب بود،نوشته بود اگر مهمانان شما پوست سیب رانمیخورند ناراحت نشین!خودتون برین پوستاشو جداکنین بخورین!
ینی تواون لحظه حس بز بودن بهمون دست میداد!
شمام ازینا داشتین آیا؟؟؟
حالا جالب اونجاس یکی از بچه هارفته بود پوست سیبای مهمونارو جدا کرده بود عین گاو خورده بودشون!
مجله رشد:))
گاو وبز:(((
دوستم:|

اهرام ثلاثه تو حلقش اگه دروغ بگم .
اجباری مرخصی داده بودن با رفیقم برمیگشتم . تو کوپه بغیر ما یه پسره هم بود قیافش داد میزد که خیلی ساده است . وصتای راه ازمون پرسید داشجوئید گفتم کاش دانشجو بودیم گفت اینجا کار میکنید . گفتم کاش کار میکردیم . گفت پس امدید مسافرت . نه
گفتم یه جایی بودیم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . این بدبخت فکر کرد ما تو شهر اینا زندانی بودیم نکه کچل هم بودیم . منم به کی قسم اصلا خوشم نمیاد کسی رو دست بندازم ولی میدونید شرایطش پیش اومد . خلاصه . گفت جرمتون چی بود .گفتم . میگفتن قتل ولی بعدن فهمیدن که درست نیست ولمون کردن ۴ ساله . به جان خودم اصلا دست خودم نبود بعد گفتن اینا سرمو شبیه این قاتلا بدجوری خاروندم لحن صدا هم که خو بخود عوض شده بود گفتم اونجا هر چی هم بلد نبودیم یاد گرفتیم . شب شد خواستیم بخوابیم دیدم پسره نمی خوابه گفتم خوابت نمیاد گفت نه . گفتم میدونم از چی میترسی پسره شده بود عین لبو خلاصه تا من رسیدم و پیاده شدم طفلک پلک رو هم نذاشت ( خدایا خداوندا ما رو ببخش )

تو اتاق عمل دکتره اومد منو دست بندازه
گفت شما دانشگاه هاوایی درس میخونید؟(حالا فهمیدین من هم کار میکنم هم درس میخووونم؟کم کم دارم از دنیا محو میشم)
منم گفتم نه من دانشگاه زمینی درس میخونم:-)))
ینی هنگ کرداااا
کلی بخاطر حاضر جوابیم تحسینم کرد وبهم دکترای افتخاری داد
ینی دیگه لازم نیست دزس بخونم:-))))))

تو برنامه تلویزیون حسین رفیعی از یه گئدزیلا میپرسه شغلت چیه؟
میگه دکتر!!!!!!!!!!!! :- /
میپرسه دکتر چی؟
میگه دکتر حیوانات :-)
بعد رفیعی میپرسه : مثلا چه حیوونایی؟!!
گودزیلا میگه:حیوونایی که شبیه شمان!!!!!!!!!!!!
یعنی مجری رفت تو افق و عمود و… محو شد
حاضر جوابیش تو پانکراس همه!!!!!!!!!!

آشپزخونمونو دارن تعمیر میکنن،یخچالو آوردن تو اتاق من…
نمیدونید چه حالی میده =)

یه روزداداشم میخواست آب داغ بریزه مامانم گفت حسام جان میریزیش یه بسم الله بگوآب روجنانریزه داداشم گفت مامان زیاد خرافاتی هستی جن کجا بودخلاصه شب بودو رفتیم بخوابیم هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که جیغ داداشم بلندشدرفتیم تواتاقش میگم چی شده میگه نمیدونم همش یکی منو گازمیگیره مامانم گفت دیدی بهت گفتم مسخره کردی خلاصه تا صب چندبارجیغ کشیدماهم ازترس نتونستیم بخوابیم صب رفتم تواتاقش دیدم زل زده به دیواریهوخندیدمنم همش داشتم صلوات میدادم فکرکردم جن اونوگرفته دیدم یه سوسک تودستشه تازه فهمیدیم اون سوسکه رفته توشلوارشواینم هروقت تکون میخورده سوسکه گازش میگرفته.

یه کلیپ رو گوشیم بودکه دختره گیتار میزدو میخوند. برا پدر بزرگم گذاشتمش سه سوته میونشون با مادربزرگم ریخت بهم! حرفاشونو:(-پ: زن تو بلدی مث این بخونی گیتار بزنی؟! -م: مجبور بودی اومدی خاسگاریم؟ اونو میگرفتی. -پ:خودت پیغام پسغام فرستادی! -م: من!! تو نبودی ناله و خواهش میکردی؟ -پ: به فلانی گفته بودی عاشقم شدی خودت…..).. مام اگه ابلیس نباشیم پس حتماً یه پا گودزیلاییم خدا بخیر کنه. برم آشتیشون بدم!

با نامزدم قرار گذاشتم نهارو توی پارک بخوریم. مدل موهامو عوض کردمو صاف زدم کنار. تا دید منو گفت مث سیگاریا شدی! اونروز اصن نفهمیدم چی کوفت کردمو چی گفتمو خلاصه اعصابم قهوه ای شد. آخه نقد و انتقاد به این سراحت!؟ (صراحت؟ ثراحت؟ ۳راحت؟)

با پسرخالم قدم میزدم. گفتش اونو میشناسی؟ ناظم دبیرستانمون بود خیلی با من دوسته همیشه سلام علیک داریم و این حرفا. منم فقط گفتم میشناسمش. رسیدیم به آقای ناظم سلام کردیم. ناظمه به اسم کوچیک منو صدام کردو کلی منو تحویل گرفت. اصن یه نیگام به پسرخالم ننداخت! منو میگی:)) پسرخالم : ۰۰

ســر کلاس نیشـسـته بـودیــم استــاد هــم یـه خــانووم کــم سـن وســال بــود :دی
منــم همیـشـه عـادت داشتــم ســر کــلاسش هــر هفتــه یــه نیــم ســاعــت بــرم بیــرون !!!
یــه جلســه کـه اومــد درســو شــروع کنــه دیــد مــاژیــک نــداره بــه یکـی از بچــه هــا گفــ بــره بیــاره
مـن : اســتاد مــن دارم بــدم خــدمتــتون ؟؟؟؟
استـاد :مـمــنون میشـــم :)
دادمـش
یـه پنــج دیقـه گذشتــ گفتــم استـاد اجازه هســت بـریــم بیـــرون؟؟ تـو همیـن حیــن کــه بلنــد شـــده بــودم بــرم
استـاد :نخیــــــــر کجـا؟!!! بشیــن ســرجاتـــ :|
منــم نامــردی نکــردم گفتـــم پــَس مــاژیکــمـــو بــده :(
کلاس رفــ رو هــــوا ینــــی =))

شمــــاره دوستمو فکـــ کنــــم اشتبــ گــــرفتــــم یـــه دختـــــره برش داشتـــ
مـــن: سلامـــ بخشیــــید همــــراه مـَــمـَــد نیس مگـــه ؟؟؟
ــــ مـَـمـَــد؟؟؟؟ نــــه مَــمـَــد کیـــه؟؟؟؟
هیچـــی دیگـــه فــمیدمــ اشتبـــ گـــرفتـــم شـــروع کـــردم بــا دختـــره تیکــ زدن :)
مــن : خودتــ خوبـــــی ؟؟؟؟ چــــه خبـــــرا ؟؟؟؟
ـــ عـــاقـــا مــــن شمارو میشناســــم ؟؟؟؟ کــــیی؟؟؟
مـــن : مــــنم دیگـــه امــــرو بتـــ شمــــاره دادمــ برداشتــــی ها :) شناختــــی؟؟؟؟
ـــ عـــه آره آره :) خوبــــی؟؟؟
ینــــــی اشکــ شوق تو چشمــــام حلقـــه زد از خودمـــ شاسکولتــــرم وجــــود داره!!!
حالا خنـــــدمم گــرفتــه بود در حــد چـــی؟؟؟ :)
((خووو دختــــره خنگـــ اگــه من شماره دادمتــ پـــَ شمـــاره تورو از کوجــــا دارم دیغـــن؟؟؟))
کلـــی باهــم حـــرفــ زدیـــم آخــــر ســر برگشتــه میگــه : اگــه تو تــل دادی پــَ شمــاره منـــو ا کجـــا آوردی؟؟؟؟
ینـــی اینبــار نتــونستـم کنتــرل کنــم خودمـــو گوشیمــو گاز زدمـ از شــدتــ خوشالــی
بعــد میـــگین تحـــریمــا اثــر نکــرده =))

* قشنگترین سوتی عمرم: به نقل از یکی از دوستان*
رفتیم توصالن (سالن, ثالن) والیوال .
صحبت این شد که هرکی چه ماشینی داره؟ یکی از والیبالیستها که اومد مثلن خیلی شیک و باکلاس بگه چه ماشینی داره ییهویی جو میگیرتش بجای۲۰۶سفید میگه سفید شیش ۲۰۰!!!!!خخخخخخ
حالا حظار تو سالن هر کدوم واسه خودشون یه گوشه هلیکوپتری میزدن!!!
حضار(^_^)
اون بنده خدا(@_@)
و بعد از این ماجرا هیش کس اونو دیگه ندیده! خخخخخخخخ فک کنم خود کشی کرده!!!

رفتم کنکور ارشد بدم قبل اینکه سوالارو بدن یه برگه نظر سنجــــــــــــی !!!! هم گذاشتم نیم ساعتم مهلت جواب دادن !!!!! یه ساعت مارو الاف کردن بماند سوالای نظر سنجی جالبه !! یه سوالش این بود شغلتان چیه؟۱٫شاغل در اداره دولتی ۲٫شاغل دراداره خصوصی ۳٫شغل آزاد ۴٫بیکار یا دانشجو
یعنی آخرشه بیکار با دانشجو هیچ توفیرررری نیکنه؟؟؟
هی روزگااااااااااار…….


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : شنبه 7 دی 1392برچسب:, | 22:38 | نویسنده : میلاد رئیسی |